محل تبلیغات شما

دختری از دیار بختیاری



من به تو خندیدم.
تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را یدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من كرد نگاه


سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت


جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق


من به تو خندیدم

چون كه می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را یدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را .

و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تكرار كنان

می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟!
[گل]

دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده

 

برای شیطنت های بی وقفه،بی خیالی هر روزه،

ناز و کرشمه ی من وآیینه

خنده های بلندو بی دلیل،

برای آن احساسات مهار نشدنی…

حالا اما…

دخترک حساس و نازک نارنجی درونم

چه بی هوا این همه بزرگ شده

چه قدی کشیده طاقتم

ضرب آهنگ قلبم چه آرام و منطقی میزند…!

چه شیشه ای بودم روزی،

حالا اما به سخت شدن هم رضا نمیدهم،

به سنگ شدن می اندیشم

اینگونه اطمینانش بیشتر است!!!

جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را قهوه های تلخ و پر سکوت امروز گرفته است.

این روز ها لحن حرف هایم آنقدر جدی شده که خودم هم از خودم حساب میبرم…

در اوج شادی هم قهقهه سر نمیدهم و به لبخندی اکتفا میکنم…

چه پیشوند عجیبی است کلمه ی خانم…

همین که پیش اسمت می نشیند تمام سرخوشی و بی خیالیت را از تو میگیرد

و به جایش
وزنه ی وقار و متانت را روی شانه ات میگذارد،

نه اینکه این ها بد باشد،
نه

فقط خدا کند وزنشان آنقدر سنگین نشود

که دخترک حساس و شیرین درونم

زیر سنگینی اش

بمیرد …

یار و همسر نگرفتــــــم که گـــــــــــرو بود سرم

تــــو شدی مادر و من با همه پیری پســـــــرم

 

تو جگـــــرگوشه هم از شیر بریدی و هنـــــــوز

من بیچـــــــاره همان عاشق خونیــن جگــــرم

 

خون دل می خورم و چشــــــم نظربازم جـــام

جرمم این است که صاحبــــدل و صاحب نظـرم

 

من که با عشق نرانــــــدم به جوانـی هوسی

هوس عشق و جوانـــی ست به پیــرانه سرم

 

پدرت گوهــــــــــر خود تا به زر و سیم فــروخت

پدر عشق بسوزد که درآمد پـــــــدرم

 

عشـــق و آزادگــی و حسن و جوانــی و هنـــر

عجبــا هیچ نیرزیـــــــــــــــد که بی سیم و زرم

 

هنــــــــــــرم کاش گره بند زر و سیمـــــــم بود

که ببــــــــــــــازار تو کـــــــــاری نگشود از هنرم

 

سیـــــــزده را همه عالم بدر امروز از شهـــر

من خود آن سیزدهـــــــم کز همه عالم بـدرم

 

تا بدیـــــــــوار و درش تازه کنم عهـد قــــــــدیم

گاهـــــــــی از کوچه معشوقه خود می گــذرم

 

تو از آن دگـــــــــــــری، رو که مـــــرا یاد تو بس

خود تو دانـــــــــی که من از کان جهانی دگرم

 

از شکــــــــــــار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیــــــــــرم و جوی شغــــــالان نبود آبخـــورم

 

خون دل مـــــــوج زند در جگــــــرم چون یاقوت

شهــــریــــــارا چکنم لعلــــم و والا گهـــــرم


آخرین جستجو ها

فانی تبریزی Carol's page برنامه نویس turnkinglesu Edward's notes concfoluabhand وبلاگ همسفران آبادان ATONEMENT : یادداشت هایی که کفاره زندگی است tieranpinglest rnikserlicher